چندی است آرزو دارم ای کاش جزء دسته دوم بودم ، جزء آن دسته ای که آدمهایش را ، راهش را ، سیر سلوکش را دوست دارم. حتی زمین خوردنش را و بعد تکان دادن خاک روی لباس را ، اگر در گل نباشد! قبلاً آرزو داشتم که با آنها روم ولی نمی دانم چرا نرفتم؟! از ارتفاعش ترسیدم که شاید سقوط کنم یا از پستیهایش؟! بالاخره ترسیدم و نرفتم ولی از چه هنوز این سوال برایم باقی است ، نمی دانم! بعضی وقت ها به خودم می گویم نه ، نترسیدی ، فقط احمقی! مثل پر کاهی اگر باد نوزد تو ثابتی و اگر کوچکترین نسیمی ، حتی فوتی ، تو را فرسنگ ها دور می کند! بالاخره نمی دانم ترسیدم یا نترسیدم ، ولی دو دستگی انسانها را درک کردم و اینکه پایه آرزوها بر یک چیز نهاده شده، آنهم بر "ای کاش ..."! فهمیدم مردم دو دسته اند: دسته اول آنهایی که دلشان می خواهد جزء دسته دوم باشند! دسته دوم آنهایی که دلشان می خواهد جزء دسته اول باشند!
بابا شمل
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 ساعت 10:44 ق.ظ