یکی بود یکی نبود
غیر خدا هیچکی نبود
زیر این چرخ کبود
دیگه قصه ای نبود
قصه گو چند سال پیش
عمرش و داد به شما
کتاباش همه پاره شدن
طبق طبق سوخته شدن
اون روزا تو ده ما
قصه گو وقتی میشس قصه بگه
بچه ها دور و برش جم میشدن
سر تا پا گوش میشدن
قصه گو قصه می گف
قصه حاکم بد
همه رو کرده اسیر
یه روز از همون روزا
قصه گوی ده ما
دیگه قصه ای نگف
قصه گو اسیر حاکم شده بود
قصه هاش طناب دارش شده بود
قصه گو نبود قصه بگه
قصه حاکم بد
همه رو کرده اسیر
اما حاکم هنو بود
قصه ها تموم نشد
قصه گو ولی نبود
...
سلام . زیبا بود . موفق باشی ...
مطالب بروز شد:(12/4/1382):::::::::فرار ابراهیم نبوی به فرانسه--------1روزبازداشت من-----------سعید عسگر=2+عشق و شعر یک باتوم دارم برقیه)
سلام دوست عزیز مطلب جالبی نوشتی .
به وبلاگ ما سری بزن
یاد زمان بچگی افتادم و اقا حکایتی!
سلام
وبلاگ جالبی دارین.
عصر ادینه...
بغضم گرفت!
سلام
خوشحالم کردی به وبلاگم سر زدی.
در مورد لوگو راستش نمی دونم چطوری ادرسش رو قرار بدم.
لینک هم چشم .من لینک وبلاگ شما رو تو وبلاگم می ذارم.
تا بعد