صدای زنگ ساعت
می گفت که صبح اومده
اما هوای بیرون
می گفت که شب نرفته
رفتم دم پنجره
سری بیرون کشیدم
دیدم که خورشید خانم
تو گوشه آسمون
کز کرده و نشسته
خوشید تن طلایی
مث زغال سیاهه
نور سیاه خورشید
همه جا رو گرفته
دیدم آدمای شهر
تنپوششون سیاهه
آخ که چشام سیاهه
شب و روزم سیاهه
جلو آینه رفتم
آینه هم سیاهه
وای که چقدر سیاهی
سر تا پام و گرفته
به قصد خونه یار
از خونه بیرون میام
زمین شهر سیاهه
آسمونش سیاهه
حوریای شهر ما
سر تا پاشون سیاهه!
از وسط سیاهی
به نیت سپیدی
میرم خونه یارم
یار چادر سپیدم
در میزنم تتق تق
یارم میاد دم در
آخ که اونم سیاهه
وای که اونم سیاهه
حوریای شهر ما
سر تا پاشون سیاهه!
آدمای شهر من!
اونایی که سپیدی
نرفته از دلهاتون
بیاین سیاهی ها رو
از در و دیوار شهر
پاک و مبرا کنیم
خورشید تن طلا رو
بازم طلایی کنیم
سلام از آشنایی شما خوشحالم . راستی فرق عشق و هوس چیست؟؟
مریم وسعید عزیز به نظر من هوس در عشق وجود ندارد ... وقتی عشق است هم بستری و هم آغوشی نیز عشق است ولی وقتی عشق نباشد اینها همه هوس است
بسیار عالی
این شعر ادم را به گذشته ها می بره! :)
سلام هدی جان!دوست من می خوایی کجا بری؟به من بگو.قول نمی دهم تو را از رفتن باز دارم! ولی من هم می توانم با تو بیایم. امیدوارم که توی این سفر موفق باشی و به عشقت برسی.هر چند میگن که عشق اونه که عاشق به معشوق نمیرسه!مواظب خودت باش.مثل همیشه جالب نوشتی.
درود بر شما!
سپاسگزارم که به کلبه من پای نهادید٬
زندگی مبارزه است برای زدودن سیاهی٬
زدودن سیاهی از هر جا که توانیم٬
اما آدمی گاهی فراموش میکند که در دسترس ترین مکانها را بروبد و پاک کند٬
اما آدمی فراموش میکند که باید از خود شروع کند!
I'm starting with the man in the mirror
بدرود!
سلام رفیق/ شعر بدی نبود/ من نفهمیدم ما یعنی کی که رعنا را زیر گرفته؟ من که هنوز نگرفتم!!!:)) پیشنهاد میNکنم تو هم هیچNکسی را زیر نگیری/ زیاده قربانت
سلام خسته نباشی خوب مینویسی مطلب کی؟! خوب بود!!!! در ضمن خوشحال میشم تبادل لینک کنیم...
خیلی قشنگه
ای کاش میشد که سیاهی زدوده بشه