بر من چه گذشت(۱)

... روزهای آخر بود ، دیگه داشتیم از پادگان خاتمی ترخیص می شدیم ، شمارش معکوس آغاز شده بود ، چهار روز دیگه ، سه روز دیگه ... خلاصه دو روز دیگه که بچه های پزشک به علت کوتاه تر بودن دوره آموزش از گروهان جدا می شدند و من که ارشد گروهان بودم باید جانشینی برای خودم تعیین می کردم که کد 043/15 که مهندس مکانیک بود ، آقا حسن را به عنوان جانشین خود تعیین کردم و خلاصه از گروهان جدا شدیم و دو روز باقی مانده را کلاس سلاح و تاکتیک و میدان تیر داشتیم و این لحظات به سرعت گذاشت و خلاصه روز پنجشنبه به تاریخ 13 آذرماه از پادگان ترخیص شدیم. از همان صبح روز پنجشنبه به جنب و جوش بودیم و به کارهای تسویه حساب از پادگان و جمع آوری وسایلمان پرداختیم تا اینکه چهل چراغ آسمان در میان آن کویر به بالاترین جایگاهش رسید و موقع وداع ...

وارد آسایشگاه شدم و رو به بچه های گروهان گفتم: دوستان در این مدت که ارشد گروهان 15 بودم اگر حرفی زدم یا حرکتی کردم که باعث دل رنجی شما شد مرا می خشید. اصلا باورم نمی شد اشک در چشم بچه ها حلقه زده بود. همه جلو آمدند و مرا در آغوش گرفتند. هیچ وقت یاسر به کد 028/15 را فراموش نمی کنم ، بچه ای با هیکلی درشت که چند سالی بدن سازی کرده بود ، آرام گریه می کرد و مرا در آغوش گرفت ، دیگر نمی توانست حرف بزند. من و یاسر یک شب از ساعت 12 شب تا 5/1 بامداد باهمدیگر نگهبانی دادیم و آن نگهبانی شبی خاطره انگیز و به یاد ماندنی شده بود. یاسر پهلوان گروهان ، ارشد تربیت بدنی ، هر کجا هست به سلامت باشد.

حجت با کد 075/15 که جز خوابیدن کار دیگری نمی کرد و تمام حرفاش فقط در سکس خلاصه می شد .

علی آزادی با کد077/15 اهل میانه پرورش دهنده زنبور عسل که مقداری عسل هم برای من آورد.

علی زاهدی با کد 071/15 ، بابک بوذری با کد 072/15 ، حمید نجار با کد 069/15 ، رضا روشن ضمیر معروف به رضا چاخان با کد 053/15 که ادعا میکرد که یک دختر تو پادگان تور کرده! ، روح الله با کد 054/15 که اهل قزوین بود و نیت کرده بود هر شب بغل یکی از بچه ها بخوابه! تازه عضو گروه حی علی الصلاّة هم بود!

و خیلی های دیگر که با چشمانی گریان ما را بدرقه کردند.

علی آزادی و حمید نجار کوله پشتی های ما را تا دم پادگان آوردند...

اشک بدرقه بچه ها را فراموش نمی کنم

وداع با پادگان خاتمی شهر یزد ، دارالعباده ، ایساتیس ... وداع با شبهای سکوت کویر پادگان ... جایی که از بس سکوت در آن شبها چیره شده بود خدا هم پررنگ تر شده بود.

ترخیص شدیم به تاریخ 13 آذرماه سال یک هزار و سیصد و هشتاد و دو شمسی و با برگه سبز خروج بنا بر این شد که خود را در تهران به روز 15 آذرماه ، شنبه معرفی کنیم ...

ستوان یکم وظیفه _ دکتر هدی

نظرات 1 + ارسال نظر
سلول پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.goolih.com

بگو یه دختر هم از پادگان بره من بیاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد