افسانه آه




توی آن کوچه تنگ
پشت آن دیوار بلند
همه شب می رفتم
پی آن گیس ٬ بلند

همه شب می خواندم
یک بغل آه بلند!

پشت دیوار دلم
توی این سینه داغ
بود بغضی که هنوز
نگرفته بانگ ٬ بلند

ناگهان ...
توی آن کوچه تنگ
ریخت دیوار بلند
پشت آن دیوار بلند
دیدم آن گیس ٬ بلند
بود هم آغوش یک مرد دگر!

یک بغل آه بلند
توی این سینه داغ
پی آن گیس ٬ بلند
ناگهان گشت بلند

اشک من یافت
ره گونه های من ...

هم آن مرد دگر
هم آن گیس ٬ بلند
رفتند زیر آوار
زیر آن دیوار بلند
توی آن کوچه تنگ
پی آن آه بلند!

نظرات 8 + ارسال نظر
مهستا یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:24 ب.ظ http://mahasta.blogsky.com

عجب شعری ... تو شوکم هنوزا

مکتب عشق دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:17 ق.ظ http://maktabe-eshgh.blogsky.com

سلام شعر زیبایی نوشتی...
به من سر بزن.

راشین دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:06 ب.ظ

سال نو مبارک

هدی۱ دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:31 ق.ظ http://hodahodi.persianblog.com

:(
چه غمگین !

ما احمق ها چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ب.ظ http://foollovers.blogspot.com

اسمش آخر بی ربطیه ! وبلاگتو می گم . اقلا زمین شو سفید می کردی !

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:49 ب.ظ

سعید محمدی چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:51 ب.ظ

یونس نوری چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:52 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد