اون روزا یادمه همکلاسیام میرفتن کلاس خیاطی ، گلدوزی اما من میشستم تو خونه و هی میخوندم تا بشم خانم دکتر! یادمه مادرم می گفت دختر باید کدبانو باشه ، دختر باید راه و رسم شوهر داری بلد باشه اما کو گوش شنوا! خلاصه اونقدر درس خوندیم تا تو رشته پزشکی قبول شدم. تو دانشگاه بعضی از دخترا با عشوه هاشون بعضی از پسرا رو تور کردند و یه شوهر برا خودشون دست و پا کردند اما من چی؟! بازم چسبیدم به درس خوندن تا بشم چی؟! یه خانم دکتر حسابی! یادمه مادرم می گفت: دختر! لیلا دوستت شوهر کرده ببین چه زندگی خوبی داره ، دانشگاه دختر زندگیشه ، شوهرشه! به مامانم می گفتم: مامان تو نمی فهمی! می گفت: فلان کس لا اقل یه نیمرو بلد درست کنه! پس فردا که دکمه پیرهن شوهرتم نتونستی بدوزی ، با دو تا تس و تیپا میندازدت از خونه بیرون! منم میگفتم: اصلا نمی خوام شوهر کنم ، مرد کیلویی چند؟! و هی درس خوندم و خوندم تا بشم یه خانم دکتر حسابی! خلاصه نه آفتاب مهتاب ما رو دید و نه ما آفتاب و مهتاب رو! تا اومدم تو بیمارستان ، تو بیمارستان هم تو کشیک خلوت که میشد دخترا میشستن اطراف یه پسر خوش تیپ و خوش اخلاق تا بالاخره یکیشون بتونه خودش رو تو دل اون آقای دکتر جا کنه و یه شوهر حسابی برا خودش گیر بیاره اما بازم من وقتای آزادمو می رفتم تو کتابخونه تا چی؟! که بشم یه خانم دکتر حسابی. دوران بیمارستان هم تموم شد و ما هی پیرتر و پیرتر شدیم تا بشیم یه خانم دکتر حسابی! تا جشن فارغ التحصیلی شد و خیلی از دخترا هم دکتر شدن و هم شوهر کردن و رفتم تو دانشگاه زندگی! اما من چی؟! بازم بهشون خندیدم و گفتم من میخوام بشم متخصص تا بشم یه خانم دکتر حسابی! غافل از اینکه نه خیاطی بلد بودم که دکمه پیراهن شوهرم رو بدوزم و نه آشپزی که هیکل شوهرم رو قوی کنم! تازه داشت موهای سرم کم کم می ریخت و به جای خانم دکتر داشتم میشدم آقای دکتر! خلاصه جونم براتون بگه رفتم طرح و افتادم یه روستای دور افتاده که باید سوار خری ، قاطری میشدم تا جاده اون روستا رو طی کنم و برم خدمت به خلق خدا که بشم یه خانم دکتر حسابی!
حالا که چند ماهی تنها اینجا ته دنیا دارم مثلا طبابت میکنم ، می بینم مشت حسن چوپون هم محلم نمیده! حاضره شبا با گوسفنداش بخوابه ولی یه شب مهمون دکتر دهکدشون نشه! وای مادر کجایی که راست می گفتی
شبا که تنهایی ...
بالشت پره ، شوهر
شب زیر سر شوهر
شوهر ، شوهر شوهر
آ...........................ی
شوهر میخوام شوهر
تقدیم به خانم دکتر ص.ن
باباشمل امروز و فردا و هرروز زیبایی را برایتان آرزو میکند. راستی از طرف باباشمل مشت حسن چوپون رو یه ماچ محکمش بکن
سلام . متن جالبی بود. من یکی از کسانی هستم که ترجیح میدم همسر اینده من یه خانوم دکتر با شخصیت باشه.
البته اگه خانوم دکترها انتضاراتشون را تعدیل کنند.
:)) خیلی باحال بودش.
آپدیت کردم بیا...راستی شوهر میخوای چیکار مگه دنبال دردسر میگردی؟
نوشته های جالبی دارید. سلام ما رو به مش حسن برسونید. /رضا.
سلام خوبی دوست من لینک منو اشتباه گذاشتی(رویاهای آبی من ) است عزیز
سلام
خیلی جالب بود ...
من ترجیح میدم هیچ وقت ازدواج نکنم !
موفق باشی
سلام....خوبی؟...... وب لاگ زیباییییی داری و زیبا می نویسی......موفق باشییییییییییییی
سلام خوبی دوست من هنوز که آپدیت نکردی
این کاغذت سیاه شده...پاکن ور دار بیار....دوست هم نام....هر چند حالم خوب نبود...یه نیرویی داد خاص نوشتت....یه امید...یا علی
سلام خوبی کجائی
می خام کسی مرا درکنه می خام اون تو باشی همدم همراز راهنما
سلام من رو هم به نزدیکترین ستاره به ماه برسو ن تا حالا اون ستاره رو نگاه کردی؟؟
حرفات قشنگ بود
موفق باشی