بچه که بودم فقط بلد بودم تا ده بشمارم ٬ یک ٬ دو ٬ پنج ٬ ده ! نهایت هر چیز همین ده تا بود. از بابام بستنی که می خواستم ده تا می خواستم. مادرم را ده تا دوست داشتم. خلاصه ته دنیا همین ده تا بود و چقدر این ده تا قشنگ بود ولی حالا نمی دانم ته دنیا کجاست؟! نهایت دوست داشتن چقدر است؟! انگار خیلی هم حریص تر شده ام ٬ ده تا بستنی هم کفافم را نمی دهد! اما می خواهم بگویم که دوستت دارم. می دانی چقدر؟ به همان اندازه ده تای بچگی دوستت دارم
بابا شمل
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 ساعت 10:45 ق.ظ
ازت پرسیدم: معنی اسمت را می دانی؟ گفتی: اسمم معنایی ندارد. راست گفتی. من هم پیدا نکردم. خودم برای اسمت معنی گذاشتم. ماه مهربان، خورشید سوزان، پرنده ای در اوج آسمان، دور دور، دورتر و بالاتر از ستارگان، درختی خسته و دل شکسته ولی پایدار، آرام و صبور. با آخرین نگاه و حرفهایت معنای اسمت را گم کردم. این بار معنایش را در کتاب خواندم. درنگاه من شاید پرنده ای، شاید ماه، شاید خورشید، شاید درخت، شاید عاشق، شاید معشوق، شاید هم پوچ و بی معنی. ولی معنی اسمت خرد و کوچک است................
ازت پرسیدم: معنی اسمت را می دانی؟
گفتی: اسمم معنایی ندارد.
راست گفتی. من هم پیدا نکردم.
خودم برای اسمت معنی گذاشتم. ماه مهربان، خورشید سوزان، پرنده ای در اوج آسمان، دور دور، دورتر و بالاتر از ستارگان، درختی خسته و دل شکسته ولی پایدار، آرام و صبور.
با آخرین نگاه و حرفهایت معنای اسمت را گم کردم. این بار معنایش را در کتاب خواندم. درنگاه من شاید پرنده ای، شاید ماه، شاید خورشید، شاید درخت، شاید عاشق، شاید معشوق، شاید هم پوچ و بی معنی.
ولی معنی اسمت خرد و کوچک است................
به ما هم سر بزن........
سلام هدی جون.وبلاگ قشنگی داری.یه سری هم به من بزن خوشحال می شم.
سلام
دیگه به ما سر نم زنی
ده تا بستنی کافیه ؟؟؟
اشکامو جمع کن !!!!نه ؟؟؟