همیشه وادی کلام تو پر از ترانه بوده است
کنون چرا نوای نی گرفته است؟!
همیشه دیدگان تو ز عشق شعله می کشید
کنون چرا غبار خستگی بر آن نشسته است؟!
همیشه جام باده ات پر از شراب بوده است
کنون چرا شراب کهنه ات به سرکه ای بدل شدست؟!
دمی گذشته ها نگر ...
چگونه عشوه های تو ٬ قرار دل ز این و آن ربوده بود
کنون چرا دلت به سرزمین این و آن رسیده است؟!
من از نوای ساز تو ٬ چه شورها که خوانده ام
من از غبار دیده ات٬ به بی کران دشت ها ٬ به سرزمین خواب ها
به این دیار و آن دیار ٬ چه کوچ ها که کرده ام
کنون به بی قراری دلت قسم
که سرکه های جام تو ٬ ز جوش تو
هنوز مست می کند مرا
بابا شمل
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 ساعت 10:54 ق.ظ
سلام خوبی هدی خانوم نوشته هاتو که آدم می خونی یه جوریش می شه ...خیلی قشنگ می نویسی موفق باشی
سلام خوبی دوست گلم نوشته بالای صفحه که حرکت می کنه خیلی قشنگه عزیز...... موفق باشی به من هم سر بزن
سلام خوبی وب لاگ شما هم مثل وب لاگ منه کسی بهش سر نمی زنه؟..........
به هر حال من که بازم ادامه می دم ........