خونه عشق

خیلی وقت بود حتی به خونه خودم هم سر نزده بودیم. همه جا رو حسابی خاک گرفته. یه خونه تکونی حسابی می خواد! دلم کلی برا اینجا تنگ شده بود ٬ یه آسمون ستاره که دیگه این روزا با این دود و دم فرهنگی و سیاسی حسابی آسمون رو پوشونده و دیگه هیچی نمیشه دید! امروز هم از بس داشتم تو این فضا خفه می شدم دلم گرفت. آدم هم هر جا باشه وقتی یه سر تو خونه بی ریای خودش میاد دلش باز میشه لا اقل اونجا هوا روزاش آفتابه و شباش مهتابی...
امان از این زمونه که وقت نمی کنیم نهارمون رو هم تو خونه خودمون بخوریم و باید با یه ساندویچی یا کیک و نوشابه ای نهار رو صرف کنیم اما هیچ نهاری حتی بو قلمونش هم نون خالی خونه خود آدم نمیشه!
منم بالاخره میام همینجا زیر این آسمون صاف پر ستاره ...
مهمون های عزیزی که باز می اومدید اینجا به نون خالی بابا شمل راضی بودید و مهر می ورزید قول می دم با دست پر بیام و به همتون یه سور حسابی بدم  ٬ برام دعا کنید ...
در خونه من به همه کسانی که لبریز از عشق و مخبتند همیشه بازه...
دوستتون دارم...

در خانه ما رو نق اگر نیست صفا هست
آنجا که صفا هست در آن نور خدا هست

بگو مگو

ــ چی می شد اگه یه روز
دیوارا خراب می شد
زندونا ویرون می شد
آجانی جایی نبود
حصار و مرزی نبود
دیگه برا دیدن یار
دفتر و دستک نمی خواس
عاقد و ملا نمی خواس
این همه در به دری ها نمی خواس

ــ می دونی اگه یه روز
دیوارا خراب بشن
مرزا در هم شکنن
زندونا ویرون بشن
چی می شه؟
دیگه سنگ رو سنگ بند نمی شه
اگه مرزی نباشه ، دیوار و حصاری نباشه
هر کی بیاد ، هر جا بره
مالت و غارت ببره
به کی میگی؟! کجا میری؟!
دوباره دلت میخواد
زندونا بنا بشه
نامرد از مرد جدا بشه

ــ اما ...
دیوارا ، حصارا ، زندونا
همشون الکین
پر پر از کلی خالین!

ــ میدونی چرا؟
آجان که خود سارق باشه
دیگه در نمیخواد ، حصار و زندون نمیخواد
خودش میاد ، خودش میره
ملا هم وقتی رقیب عاشق باشه
دیگه دفتر و دستک نمیخواد
دیگه انکحت و زوجت نمیخواد

ــ خوب بسه همه چیز رو فهمیدم
چی می شد اگه یه روز
دیوارا مرز بودن
حصارا واقعی بودن
آجانا سارق نبودن
ملاها رقیب عاشق نبودن ...

بی قرار

همیشه وادی کلام تو پر از ترانه بوده است
کنون چرا نوای نی گرفته است؟!

همیشه دیدگان تو ز عشق شعله می کشید
کنون چرا غبار خستگی بر آن نشسته است؟!

همیشه جام باده ات پر از شراب بوده است
کنون چرا شراب کهنه ات به سرکه ای بدل شدست؟!

دمی گذشته ها نگر ...
چگونه عشوه های تو ٬ قرار دل ز این و آن ربوده بود
کنون چرا دلت به سرزمین این و آن رسیده است؟!

من از نوای ساز تو ٬ چه شورها که خوانده ام
من از غبار دیده ات٬ به بی کران دشت ها ٬ به سرزمین خواب ها
به این دیار و آن دیار ٬ چه کوچ ها که کرده ام

کنون به بی قراری دلت قسم
که سرکه های جام تو ٬ ز جوش تو
هنوز مست می کند مرا

بدون شرح

کشاورزی را دیدم که تبر بر دست گرفته بود و بر کمر درخت خرما میزد که چرا با این همه زحمتی که امسال برایش کشیده است چرا موز نداده است؟!


تبری را دیدم که با آهنگ کشاورز رقص بر کمر گرفته و هم آغوشی درخت خرما برگزیده و نمیدانست با هر آهنگی که نمی رقصند!


در این میان شیخی گذر میکرد و چون آهنگ کشاورز شنید و رقص تبر بدید ، گفت: مگر نفرموده بودیم که رقصیدن به هر شکل حرام باشد و دیگر چه برسد به همراه هم آغوشی ، پس حد الهی بر تبر واجب باشد!

درد و دلهای پزشک دهکده

اون روزا یادمه همکلاسیام میرفتن کلاس خیاطی ، گلدوزی اما من میشستم تو خونه و هی میخوندم تا بشم خانم دکتر! یادمه مادرم می گفت دختر باید کدبانو باشه ، دختر باید راه و رسم شوهر داری بلد باشه اما کو گوش شنوا! خلاصه اونقدر درس خوندیم تا تو رشته پزشکی قبول شدم. تو دانشگاه بعضی از دخترا با عشوه هاشون بعضی از پسرا رو تور کردند و یه شوهر برا خودشون دست و پا کردند اما من چی؟! بازم چسبیدم به درس خوندن تا بشم چی؟! یه خانم دکتر حسابی! یادمه مادرم می گفت: دختر! لیلا دوستت شوهر کرده ببین چه زندگی خوبی داره ، دانشگاه دختر زندگیشه ، شوهرشه! به مامانم می گفتم: مامان تو نمی فهمی! می گفت: فلان کس لا اقل یه نیمرو بلد درست کنه! پس فردا که دکمه پیرهن شوهرتم نتونستی بدوزی ، با دو تا تس و تیپا میندازدت از خونه بیرون! منم میگفتم: اصلا نمی خوام شوهر کنم ، مرد کیلویی چند؟! و هی درس خوندم و خوندم تا بشم یه خانم دکتر حسابی! خلاصه نه آفتاب مهتاب ما رو دید و نه ما آفتاب و مهتاب رو! تا اومدم تو بیمارستان ، تو بیمارستان هم تو کشیک خلوت که میشد دخترا میشستن اطراف یه پسر خوش تیپ و خوش اخلاق تا بالاخره یکیشون بتونه خودش رو تو دل اون آقای دکتر جا کنه و یه شوهر حسابی برا خودش گیر بیاره اما بازم من وقتای آزادمو می رفتم تو کتابخونه تا چی؟! که بشم یه خانم دکتر حسابی. دوران بیمارستان هم تموم شد و ما هی پیرتر و پیرتر شدیم تا بشیم یه خانم دکتر حسابی! تا جشن فارغ التحصیلی شد و خیلی از دخترا هم دکتر شدن و هم شوهر کردن و رفتم تو دانشگاه زندگی! اما من چی؟! بازم بهشون خندیدم و گفتم من میخوام بشم متخصص تا بشم یه خانم دکتر حسابی! غافل از اینکه نه خیاطی بلد بودم که دکمه پیراهن شوهرم رو بدوزم و نه آشپزی که هیکل شوهرم رو قوی کنم! تازه داشت موهای سرم کم کم می ریخت و به جای خانم دکتر داشتم میشدم آقای دکتر! خلاصه جونم براتون بگه رفتم طرح و افتادم یه روستای دور افتاده که باید سوار خری ، قاطری میشدم تا جاده اون روستا رو طی کنم و برم خدمت به خلق خدا که بشم یه خانم دکتر حسابی!

حالا که چند ماهی تنها اینجا ته دنیا دارم مثلا طبابت میکنم ، می بینم مشت حسن چوپون هم محلم نمیده! حاضره شبا با گوسفنداش بخوابه ولی یه شب مهمون دکتر دهکدشون نشه! وای مادر کجایی که راست می گفتی

شبا که تنهایی ...

بالشت پره ، شوهر

شب زیر سر شوهر

شوهر ،  شوهر شوهر

آ...........................ی

شوهر میخوام شوهر

تقدیم به خانم دکتر ص.ن  

باباشمل امروز و فردا و هرروز زیبایی را برایتان آرزو میکند. راستی از طرف باباشمل مشت حسن چوپون رو یه ماچ محکمش بکن

ده ما

پای یک مسجد متروک بنای ده ماست
نو تر از منظره ها مقبره های ده ماست

خانه هامان گلی و پنجره ها بسته
فقط این مسجد متروک بنای ده ماست

کدخدای ده ما هر چه بگوید حق است
کدخدای ده ما نیست خدای ده ماست

پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت
هرچه بدبختی و درد است برای ده ماست

تخم آفت زدگی ٬ مرکز طاعون زدگی
بذر عصیان زدگی در گل و لای ده ماست

های چوپان جوان خسته نباشی ٬ بنواز
که فقط نی لبکت لطف و صفای ده ماست

دوستت دارم

بچه که بودم فقط بلد بودم تا ده بشمارم ٬ یک ٬ دو ٬ پنج ٬ ده ! نهایت هر چیز همین ده تا بود. از بابام بستنی که می خواستم ده تا می خواستم. مادرم را ده تا دوست داشتم. خلاصه ته دنیا همین ده تا بود و چقدر این ده تا قشنگ بود ولی حالا نمی دانم ته دنیا کجاست؟! نهایت دوست داشتن چقدر است؟! انگار خیلی هم حریص تر شده ام ٬ ده تا بستنی هم کفافم را نمی دهد! اما می خواهم بگویم که دوستت دارم. می دانی چقدر؟ به همان اندازه ده تای بچگی دوستت دارم

احترام بگذارید

معلم سر کلاس درس گفت: بچه ها به قانون احترام بگذارید
اما فراموش کرد بگوید ٬ قانون محترم وضع کنید

ای گل من!

در پس کوچه های دل من

آنجا که دست اهرمن کوتاست

ته آن کوچه تنگ

بوی عطر نفسهای تو پیچیده

آنجا خانه اهوراست

و تو در سایه اهورا

منزل گزیده ای...

ای گل من!

اگر روزی

توی آن منزل پاک

خار تو زخم کند این دل من

خشم اهورا

بزند ، دور کند

هرچه بدی است

از دل من

تا که باشد کوتاه

دست اهرمن ز دل اهورایی من ...

نامه ای به خدا

آن قدر درد دل دارم که دیگه تو دلم جا نمیشه!
مثل همیشه دردم را رو کاغذ می نویسم...
تا کمی سبک شوم
اما ای کاش کسی درد دلم را می شنید
دردم را به هیچ کس نمی گویم
نفت را می ریزم
کاغذ را آتش می زنم
و تمام حرف هایم دود می شود.