تو بیا

تو همان گمشده دریای منی
که به تصویر دلم رنگ تمنا زده ای
و در این شام سیاه
گر تو با من باشی
با تو می گیرم اوج
می شکافم دل این ظلمت را
با تو
تا چشمه خورشید سفر خواهم کرد
تو بیا با من باش
تو بیا تا من و تو
رهسپار ره فردا باشیم
تو بیا ...

احترام بگذارید

معلم سر کلاس درس گفت: بچه ها به قانون احترام بگذارید
اما فراموش کرد بگوید ٬ قانون محترم وضع کنید

دود و دودمان


سالن نمایش،
پرده به کنار می رود و بنا بر این است که اسرار پشت پرده در نمایشی تک پرده ای هویدا شود.
مردی سمت راست صحنه ، روی یک صندلی گهواره ای ، تکیه زده و پای راستش را بر پای چپش سوار کرده و چنان کودکی که با حرکت گهواره آرام می شود ، به عقب و جلو می رود و آرام گرفته ، در دست راستش سیگاری است که گه گاه بر لب می گیرد و دود آن را چنان از دهان خود به بیرون می دهد که هاله ای از دودی سفید اطراف چهره اش را فرا گرفته و نمی توان چهره اش را دید. مقابل مرد میز عسلی قرار دارد و بر روی میز یک زیرسیگاری که چند سیگار نیم سوخته در آن می باشد قرار دارد. در کنار زیرسیگاری مجله مدی قرار دارد که بر روی جلد آن عکس خانمی است که لباس زیر قرمزی پوشیده و لباس دیگری جز یک کروات آبی راه راه بر تن ندارد.
در سمت چپ صحنه ، میزی با کنده کاریهای زیبا و چشمگیری قرار دارد که هر آدمی که سر رشته ای از هنر هم نداشته باشد ، می تواند بفهمد هنرمندی ، هنرمندانه وقت زیادی صرف کرده تا چنین اثر چوبی هنری را بیافریند. روی میز یک دستگاه گرامافون قرار دارد و صفحه ای بر آن قرار گرفته که سمفونی نهم بتهوون را می خواند.
در وسط صحنه ، بر روی دیوار ، قاب عکس زیبایی از دختر روستایی است که یک بلوز و دامنی که به زیر زانوهایش می رسد با رنگها مخلوط شاد که قرمز و زرد در آن نمایان تر است پوشیده و زیر درخت توتی نشسته و اطرافش دشت سبزی است و دور و بر دخترک تعدادی گوسفند در حال چریدن است ، نقش بسته است. ترکیب رنگها و نقش قاب نشان از اثر هنرمندانه ای است که نقاشی هنرمند ، ماهها زمان برده تا چنین اثر زنده ای را خلق کند.
در میان صحنه ، قالیچه ابریشمی دستبافی گسترده که نقشهای آن با ظرافت خاصی بافته شده.
مرد همچنان بر روی صندلی اش در حال حرکتی تکراری و پاندولی است و با گذشت زمان تمام مسیری را که وقت صرف می کند به جلو برود دوباره عقب نشینی می کند و به همان اندازه به عقب بر می گردد! و همچنان در هاله دود سیگار خود فرو رفته و گمان نمی رود جلوه های هنرمندانه اطراف خود را درک کند. در همین لحظات چهار نفر ناشناس با لباسهای سر تا پا سیاه و روی بسته ، پاورچین و آرام بدون اینکه صدایی بر صحنه افزوده شود ، از سمت چپ وارد صحنه می شوند. یکی از آنها قالیچه ابریشم را از آن میان جمع می کند و با خود به بیرون می برد. دیگری قاب نقاشی را از روی دیوار برداشته و با خود به بیرون می برد و صحنه را ترک می کند. دو نفر دیگر آهسته و آرام ، دستگاه گرامافون را از روی میز چوبی کنده کاری شده برداشته و روی زمین میگذارندو دو طرف آن میز که یک اثر هنرمندانه چشمگیر است را می گیرند و از صحنه خارج می شوند.
مردهمچنان بر صندلی خود تکیه زده و سیگار می کشد. هنوز صدای صحنه همان سمفونی نهم بتهوون و کمی هم صدای سایش صندلی گهواره ای بر زمین است. هنوز میز عسلی ،
زیرسیگاری و مجله مد در مقابل مرد وجود دارد. هیچ چیز برای مرد تغییر نکرده و زمان می گذرد. لحظه به لحظه... و چند لحظه بعد دود تمام صحنه را میگیرد و پرده می افتد. دود همچنان از زیر پرده افتاده ، به بیرون می آید و کم کم تمام فضای سالن نمایش را پر می کند ...
صدای سمفونی نهم بتهوون و صدای سایش صندلی گهواره ای بر زمین همچنان ادامه دارد ...

سر کلاس نقاشی

خورشید خانم چارقد مشکی نمی خواس
مثل شما با این سر و شکل و لباس
کپه نور ما سبک تر از هواس
خورشید خانم رهاتر از من و شماس

هر کی می خواد با کلاشی
سر کلاس نقاشی
پیرهن گلدار نکشیم
خاطره یار نکشیم
درخت سر باز نکشیم
بد تر از اون ساز نکشیم

باید بدونه عاقبت
دو بال پرواز می کشیم
درای این مدرسه رو
رنگی و دلباز می کشیم
رو کاغذای بی صدا
ساز می کشیم ٬ ساز می کشیم
شهیار قنبری

پرنده بالاخره پرواز خواهد کرد و نمی توان همیشه آن را در قفس حبس نمود...

همه احساس من

نگاه می کنم ٬ نمی بینم ٬ چشم مرا هوای تو پر کرده
گوش می کنم ٬ نمی شنوم ٬ گوش مرا صدای تو پر کرده
ای چشم من بدون تو نابینا
ای گوش من بدون تو ناشنوا
با من بمان همیشه بمان با من
گوگوش

بگو مگو

ــ چی می شد اگه یه روز
دیوارا خراب می شد
زندونا ویرون می شد
آجانی جایی نبود
حصار و مرزی نبود
دیگه برا دیدن یار
دفتر و دستک نمی خواس
عاقد و ملا نمی خواس
این همه در به دری ها نمی خواس

ــ می دونی اگه یه روز
دیوارا خراب بشن
مرزا در هم شکنن
زندونا ویرون بشن
چی می شه؟
دیگه سنگ رو سنگ بند نمی شه
اگه مرزی نباشه ، دیوار و حصاری نباشه
هر کی بیاد ، هر جا بره
مالت و غارت ببره
به کی میگی؟! کجا میری؟!
دوباره دلت میخواد
زندونا بنا بشه
نامرد از مرد جدا بشه

ــ اما ...
دیوارا ، حصارا ، زندونا
همشون الکین
پر پر از کلی خالین!

ــ میدونی چرا؟
آجان که خود سارق باشه
دیگه در نمیخواد ، حصار و زندون نمیخواد
خودش میاد ، خودش میره
ملا هم وقتی رقیب عاشق باشه
دیگه دفتر و دستک نمیخواد
دیگه انکحت و زوجت نمیخواد

ــ خوب بسه همه چیز رو فهمیدم
چی می شد اگه یه روز
دیوارا مرز بودن
حصارا واقعی بودن
آجانا سارق نبودن
ملاها رقیب عاشق نبودن ...

دیدن یا ندیدن ٬ داشتن یا نداشتن

دیدن یه فیلم سکسی برای یه دختر یا پسر جوون اصولاً چیز جالبیست. حتی اونا که میگن از دیدن این صحنه ها حالشون هم میخوره ، اگه یه فیلم سکس دستشون بیاد و تنها هم باشند ، با چنان رغبت نگاه میکنن که نگو و مپرس! در حین دیدن هم برای اینکه خودشونو گول بزنن میگن: اه مرده شورشونم ببرن ، اینا دیگه چه کثافتایین.
اما من اینجا نمیخوام بگم همچین فیلمی ببینین یا نبینین ، که یه نفر این وسط بگه این بابا شمل هم داره نشر فساد میکنه ، ولی میخوام بگم باور کنین حتی اگه نمیخواین ببینین ، داشتن یه فیلم سکس توی کمدتون که درشم قفله ، نه تنها خوبه ، بلکه ضروریه!
حتماً فکر میکنین میخوام بگم ، یه سری روابط یاد میگیرین که بعدها تو زندگی زناشویی به دردتون میخوره (البته برا اونا که هنوز قلاده تاهل برگردن نیاویخته اند.) نه ! اینو نمیخوام بگم ، اون موقع اگه هیچ چیزم بلد نباشید ناخودآگاه خودتون میفهمید چیکار کنین! اصلاً نگران نباشید!
جونم براتون بگه یکی از دوستام که یکم مشکل تو زندگیش داشت و به قول خودش ، دیگه از زندگی سیر شده بود و جونش به لبش رسیده بود ، دیشب اومد یه سری بهم زد و گفت: امروز صبح رفته بودم کوه ، تا اومدم بگم که چرا نگفتی تا باهم بریم ، ادامه داد ، تا خودمو پرت کنم پایین و خودمو بکشم ..!
منم به جای اینکه بگم ، وا ...! چرا...؟! مگه زده به سرت...! بگو ببینم مشکلت چیه؟! تا کمکت کنم...
گفتم: پس چرا خودتو نکشتی...؟!
گفت: آخه وقتی خواستم خودمو از کوه پرت کنم و از این زندگی نکبت خلاص شم ، یادم اومد که یه فیلم سکس از اوناش که بازیگراش سنگ تموم میزارن! توی کشوی میزمه و اگه کسی بعد از مرگم این فیلم را ببینه ، آبروم میره ... با خودم فکر کردم که اول میرم فیلمو نابود میکنم و بعد میام خودمو میکشم ، ولی تو این فاصله که خواستم برم فیلمو نابود کنم ، هم از خودکشی پشیمون شدم هم دیدم بابا این فیلم حیفه! خیلی قشنگه! و دست به فیلم نزدم تا سر فرصت یه بار دیگه فیلمو ببینم ...!
گفتم: خوب کاری کردی ، این فیلمو نگه دار که دفعه دیگه که خواستی خودتو بکشی ، بازم همین فیلم نجاتت بده!
حالا فهمیدین چرا...!
دیدن یا ندیدن ، داشتن یا نداشتن یه فیلم سکس ، کدام بهتر است؟!

قصه گو

یکی بود یکی نبود

غیر خدا هیچکی نبود

زیر این چرخ کبود

دیگه قصه ای نبود

قصه گو چند سال پیش

عمرش و داد به شما

کتاباش همه پاره شدن

طبق طبق سوخته شدن

اون روزا تو ده ما

قصه گو وقتی میشس قصه بگه

بچه ها دور و برش جم میشدن

سر تا پا گوش میشدن

قصه گو قصه می گف

قصه حاکم بد

همه رو کرده اسیر

یه روز از همون روزا

قصه گوی ده ما

دیگه قصه ای نگف

قصه گو اسیر حاکم شده بود

قصه هاش طناب دارش شده بود

قصه گو نبود قصه بگه

قصه حاکم بد

همه رو کرده اسیر

اما حاکم هنو بود

قصه ها تموم نشد

قصه گو ولی نبود

...

امان از این پیرن پاره کردا!

می دونی هر چی سن آدما بالاتر میره یه جوره دیگه می شن ، خودشونم نمی دونن که فرق می کنن ، بعضیاشون فکر می کنند تجربشون زیاد شده ، خلاصه این موها رو تو آسیاب سفید نکردن ! چند تا پیرنم بیشتر پاره کردن ! غافل از اینکه دیوونه ها صبح تا شب هی پیراناشون رو پاره می کنند !
مثلا همین دخترایی که یه ماهی نیس شوهر کردن و تازه چند روزیه که از دختری افتادن ، فکر می کنن خانم شدن! می شینن از زندگی یه جوری حرف می زنن که انگاری ده تا دخترم شوهر دادن ، ولی هنوز یه نیمرو هم بلد نیستن بپزن ، بعدشم میگن ما چندتا پیرن بیشتر از شما پاره کردیم !
یا پسرا هم همینطور ، آ قا همش یکی زن گرفته ! دو روزم بیشتر نیس ، ولی چنان در مورد همسرداری حرف می زنه انگار همه زنای دنیا یه شب باهش بودن! میگه زنا اینطورند یا اونطورند ، خلاصه زنا بهمانند ، وقتی هم معترض میشی که ده تا انگشت مث هم نیستند میگه تو نمی دونی ، هنوز نمی فهمی ، من که چند تا پیرن بیشتر از شما پاره کردم...!
یا این آقاجون من ، نشسته میگه: پسرم فلان بکن ، بهمان نکن. خلاصه از بکن بکنش که بدم نمیاد ولی این نکن نکنش حالمو میگیره! چون اونم فکر می کنه چند تا پیرن بیشتر از ما پاره کرده ! اما یه چیزی رو نمی دونه که وقتی آدم پیر میشه این کلش پوک میشه ، آخه فقط این دست و پای آدم که ضعیف نمیشه ، اون مغزشم از کار میفته.
خلاصه جونم برات بگه این پیرن پاره کردا ، پدرمونو در اوردن.تو محل کارت که میری ، یه پیرن پاره کرده ، میشه رییس ! میای بیرون می بینی بازم یه پیرن پاره کرده اون بالا نشسته و هی دستور میده. خلاصه این پیرن پاره کردا اگه پیرن منو شما رو پاره نکنن بالاخره جرمون میدن!
می دونی ، کاش میشد یه روز یه آدم که پیرنش پاره نشده ، تازه اتو کشیده و مرتبم هم هست ، میومد و یک یه دست پیرن نو برا تموم پیرن پاره کردا می خرید ، شاید اون وقت صبح که از خواب بیدار میشدی ، تو سفرت هر چی می خواستی بود.

غم مخور

۹ = ۲ × ۲ .... کی به کیه؟