-
پس چرا عاشق نباشم
جمعه 18 مهرماه سال 1382 08:33
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد نوبت خاموشی من ٬ سهـل و آسان مـی رسد من که مـی دانم که تا ٬ سرگرم بزم هستی ام مرگ ویرانگـر چه بـی رحم و شتابان مـی رسد پس چرا عاشق نباشم ؟ من که می دانم به دنیا اعتباری نیست ٬ نیست بین مرگ و آدمی ٬ قول و قراری نیست ٬ نیست مـن که مـی دانـم اجل ٬ ناخـوانده و بـی دادگـــر ســر زده...
-
بدون شرح
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 05:03
کشاورزی را دیدم که تبر بر دست گرفته بود و بر کمر درخت خرما میزد که چرا با این همه زحمتی که امسال برایش کشیده است چرا موز نداده است؟! تبری را دیدم که با آهنگ کشاورز رقص بر کمر گرفته و هم آغوشی درخت خرما برگزیده و نمیدانست با هر آهنگی که نمی رقصند! در این میان شیخی گذر میکرد و چون آهنگ کشاورز شنید و رقص تبر بدید ، گفت:...
-
سیاهی
سهشنبه 8 مهرماه سال 1382 22:00
صدای زنگ ساعت می گفت که صبح اومده اما هوای بیرون می گفت که شب نرفته رفتم دم پنجره سری بیرون کشیدم دیدم که خورشید خانم تو گوشه آسمون کز کرده و نشسته خوشید تن طلایی مث زغال سیاهه نور سیاه خورشید همه جا رو گرفته دیدم آدمای شهر تنپوششون سیاهه آخ که چشام سیاهه شب و روزم سیاهه جلو آینه رفتم آینه هم سیاهه وای که چقدر سیاهی...
-
نغمه خوش
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 17:39
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
-
نگو تو رو نمیخوام
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 06:09
دیدی شدم عاشق ، بر چشم سیاهت آتش زدی بر جان ، با برق نگاهت حالا من و این دل ، افسرده و تنها چون برگ خزانی افتاده به راهت نکردی یادم ای گل ، دادی بر بادم ای گل به دام عشقت آخر ، ز پا افتادم ای گل شدی صیادم ای گل برو تو رو نمیخوام ، سراغت نمیام خدا بی تابی دل چقدر سخته برام چقدر سخته برام ، دیگه تو رو نمیخوام نگو تو رو...
-
خرما و دست
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 00:38
دستهای ما کوتاه بود وخرماها بر نخیل ما دستهای خود را بریدم و بسوی خرماها پرتاب کردیم خرما فروان بر زمین ریخت ولی ما دیگر دست نداشتیم
-
بابا نان داد
جمعه 28 شهریورماه سال 1382 08:12
معلم: بابا نان داد علی نگاهی به معلم کرد و دستی بر دلش کشید. صدای قار و قور دلش را می شنوید. علی نوشت: بابا ... داد معلم به علی نمره نداد. الان علی نه نمره دارد و نه نان الان علی هم خسته است و هم گشنه معلم گمان می کرد ٬ نان را با نون و الف و نون می نویسند ولی علی می دانست نان را سر سفره می گذارند نه سر کلاس املا الان...
-
گنجشکک اشی مشی
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1382 06:55
اون روزا... گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشین بارون میاد خیس میشی برف میاد گوله میشی میفتی تو حوض نقاشی کی میگیره فراش باشی کی میکشه قصاب باشی کی میپزه آشپز باشی کی میخوره حکیم باشی گنجشکک اشی مشی اما حالا... گنجشکک اشی مشی لب بوم ما بشین نگاه کن از اون بالا چی میگذره توی حوض نقاشی لب بوم ما دیگه بارون نمیاد اگرم بیاد ،...
-
کی؟!
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1382 11:59
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی من باشـم و نـی باشد و می باشد و وی من گـه لـب وی بوسـم و وی گه لب می من مست ز وی باشم و وی مست ز می
-
ده ما
جمعه 7 شهریورماه سال 1382 10:23
پای یک مسجد متروک بنای ده ماست نو تر از منظره ها مقبره های ده ماست خانه هامان گلی و پنجره ها بسته فقط این مسجد متروک بنای ده ماست کدخدای ده ما هر چه بگوید حق است کدخدای ده ما نیست خدای ده ماست پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت هرچه بدبختی و درد است برای ده ماست تخم آفت زدگی ٬ مرکز طاعون زدگی بذر عصیان زدگی در گل و لای...
-
تو بیا
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1382 07:08
تو همان گمشده دریای منی که به تصویر دلم رنگ تمنا زده ای و در این شام سیاه گر تو با من باشی با تو می گیرم اوج می شکافم دل این ظلمت را با تو تا چشمه خورشید سفر خواهم کرد تو بیا با من باش تو بیا تا من و تو رهسپار ره فردا باشیم تو بیا ...
-
احترام بگذارید
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 06:58
معلم سر کلاس درس گفت: بچه ها به قانون احترام بگذارید اما فراموش کرد بگوید ٬ قانون محترم وضع کنید
-
دود و دودمان
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 01:17
سالن نمایش، پرده به کنار می رود و بنا بر این است که اسرار پشت پرده در نمایشی تک پرده ای هویدا شود. مردی سمت راست صحنه ، روی یک صندلی گهواره ای ، تکیه زده و پای راستش را بر پای چپش سوار کرده و چنان کودکی که با حرکت گهواره آرام می شود ، به عقب و جلو می رود و آرام گرفته ، در دست راستش سیگاری است که گه گاه بر لب می گیرد و...
-
سر کلاس نقاشی
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 05:25
خورشید خانم چارقد مشکی نمی خواس مثل شما با این سر و شکل و لباس کپه نور ما سبک تر از هواس خورشید خانم رهاتر از من و شماس هر کی می خواد با کلاشی سر کلاس نقاشی پیرهن گلدار نکشیم خاطره یار نکشیم درخت سر باز نکشیم بد تر از اون ساز نکشیم باید بدونه عاقبت دو بال پرواز می کشیم درای این مدرسه رو رنگی و دلباز می کشیم رو کاغذای...
-
همه احساس من
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 10:52
نگاه می کنم ٬ نمی بینم ٬ چشم مرا هوای تو پر کرده گوش می کنم ٬ نمی شنوم ٬ گوش مرا صدای تو پر کرده ای چشم من بدون تو نابینا ای گوش من بدون تو ناشنوا با من بمان همیشه بمان با من گوگوش
-
بگو مگو
جمعه 20 تیرماه سال 1382 09:58
ــ چی می شد اگه یه روز دیوارا خراب می شد زندونا ویرون می شد آجانی جایی نبود حصار و مرزی نبود دیگه برا دیدن یار دفتر و دستک نمی خواس عاقد و ملا نمی خواس این همه در به دری ها نمی خواس ــ می دونی اگه یه روز دیوارا خراب بشن مرزا در هم شکنن زندونا ویرون بشن چی می شه؟ دیگه سنگ رو سنگ بند نمی شه اگه مرزی نباشه ، دیوار و...
-
دیدن یا ندیدن ٬ داشتن یا نداشتن
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 06:22
دیدن یه فیلم سکسی برای یه دختر یا پسر جوون اصولاً چیز جالبیست. حتی اونا که میگن از دیدن این صحنه ها حالشون هم میخوره ، اگه یه فیلم سکس دستشون بیاد و تنها هم باشند ، با چنان رغبت نگاه میکنن که نگو و مپرس! در حین دیدن هم برای اینکه خودشونو گول بزنن میگن: اه مرده شورشونم ببرن ، اینا دیگه چه کثافتایین. اما من اینجا...
-
قصه گو
جمعه 13 تیرماه سال 1382 06:49
یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود زیر این چرخ کبود دیگه قصه ای نبود قصه گو چند سال پیش عمرش و داد به شما کتاباش همه پاره شدن طبق طبق سوخته شدن اون روزا تو ده ما قصه گو وقتی میشس قصه بگه بچه ها دور و برش جم میشدن سر تا پا گوش میشدن قصه گو قصه می گف قصه حاکم بد همه رو کرده اسیر یه روز از همون روزا قصه گوی ده ما دیگه...
-
امان از این پیرن پاره کردا!
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 06:04
می دونی هر چی سن آدما بالاتر میره یه جوره دیگه می شن ، خودشونم نمی دونن که فرق می کنن ، بعضیاشون فکر می کنند تجربشون زیاد شده ، خلاصه این موها رو تو آسیاب سفید نکردن ! چند تا پیرنم بیشتر پاره کردن ! غافل از اینکه دیوونه ها صبح تا شب هی پیراناشون رو پاره می کنند ! مثلا همین دخترایی که یه ماهی نیس شوهر کردن و تازه چند...
-
غم مخور
جمعه 6 تیرماه سال 1382 06:51
۹ = ۲ × ۲ .... کی به کیه؟
-
خواهرم وقتی مرد
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 07:53
پدرم می خندید مادرم می خندید من نیز هم... همه می رقصیدند هر که بود از هم خون و رفیق همه شادان بودند همه می گفتند تبریک این مبارک روز را روز مرگ خواهرم بود! خواهرم بر تن داشت کفن زندگیش همچنان می رقصید پای کوبان بر گورش قاتلش را می بوسید قاتلش می خندید او نیز شاد از صیدش بود آیا این میان غمگینی تا به تن کند رخت عزا؟!...
-
اگر حسادت نبود
جمعه 30 خردادماه سال 1382 05:55
اگه حسادت نبود ... یه شوهر برا تموم زنای دنیا کافی بود
-
بی قرار
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 06:22
همیشه وادی کلام تو پر از ترانه بوده است کنون چرا نوای نی گرفته است؟! همیشه دیدگان تو ز عشق شعله می کشید کنون چرا غبار خستگی بر آن نشسته است؟! همیشه جام باده ات پر از شراب بوده است کنون چرا شراب کهنه ات به سرکه ای بدل شدست؟! دمی گذشته ها نگر ... چگونه عشوه های تو ٬ قرار دل ز این و آن ربوده بود کنون چرا دلت به سرزمین...
-
آخ مدرسم دیر شد!
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 06:02
امروز صبح از خانه که بیرون آمدم یه نیم ساعتی معطل تاکسی شدم. کم کم داشت دیرم میشد که یه ماشین شخصی ایستاد ٬ خوشحال شدم و رفتم روی صندلی عقب سوارشدم. گفتم: دانشگاه ٬ راننده هم که یه پیر مرد شصت ٬ هفتاد ساله بود با سر جواب مثبت داد. چند صد متر که جلوتر رفتم یه دختر که کنار خیابون ایستاده بود جلوی ماشین گرفت. راننده هم...
-
آخرین روز
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 06:07
یک بار رفته بودم که دیگر بر نگردم! گفتم که خورشید غروب کرد گفتم به ماه تو هم نتاب گفت به من ، غصه نخور پایان شب سیه سپید است! اما ... ماه در آمد من هم دیگر نرفتم دوباره صبح شد دوباره خورشید طلوع کرد وعالم خیال کرد شب هرگز نمی ماند پس ... کشت و هی کشت خون ریخت و هی ریخت باز خورشید رفت باز دل ماه به رحم آمد تابید و...
-
هملت
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 05:56
بعضی راهها اینقدر کوتاهند که صرف نمی کند با تاکسی بروی و اینقدر طولانی که پیاده رفتن آن هم خسته کننده است اما یک مساله وجود دارد و این است که بالاخره باید به مقصد رسید
-
دوستت دارم
جمعه 16 خردادماه سال 1382 10:48
گفت: دوستت دارم گفتم: چقدر؟ گفت: به تعداد ستاره های بالای سرت به آسمان نگاه کردم ٬ دیدم آسمان ابری است
-
خواستگاری
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 05:45
آفتاب که صبح در بیاد میام در خونتون در میزنم بابات و من پس میزنم میگم حرف حسابتون چیه؟! دار و ندار من اینه والا اینه ، بلا اینه اگه ندین پاشنه تون و من میکنم بالا میرم ، پایین میام خدا رو شاهد میگیرم شرع و وساطت میگیرم میگم که دل داده خدا هم به من و هم به شما مگه شما دل ندارین؟! جوونیتون یادتونه! عاشقیتون یادتونه! یا...
-
دوستت دارم
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 05:58
بچه که بودم فقط بلد بودم تا ده بشمارم ٬ یک ٬ دو ٬ پنج ٬ ده ! نهایت هر چیز همین ده تا بود. از بابام بستنی که می خواستم ده تا می خواستم. مادرم را ده تا دوست داشتم. خلاصه ته دنیا همین ده تا بود و چقدر این ده تا قشنگ بود ولی حالا نمی دانم ته دنیا کجاست؟! نهایت دوست داشتن چقدر است؟! انگار خیلی هم حریص تر شده ام ٬ ده تا...
-
شمع
شنبه 10 خردادماه سال 1382 08:36
در یا متلاطم و کشتی رقصان در نزدیکی صخره ای بس بزرگ بود. صدایی مهیب! همه بر عرشه آمدند. موجی بس بزرگ بود. صدایی دیگر! عده ای به درون دریا پرتاب شدند و بقیه آنهایی که از ترس نمرده بودند ٬ سوار قایقهای نجات شدند و به ساحل رسیدند و آنهایی که به دریا افتادند بعضی شنا کنان خود را به الواری رساندند و برخی در آب متلاطم فرو...